قطب بندي Polarity
توزيع توانايي هاي نظامي، اقتصادي و ديگر توانايي هاي جنگي (ــ جنگ) در ميان اعضاي نظام دولت ها. بر اساس نظريه ي نوواقع گرايي، ساختار نظام را نحوه ي قرار گرفتن يا آرايش يافتن دولت ها تعيين مي كند كه خود تابع
نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
توزيع توانايي هاي نظامي، اقتصادي و ديگر توانايي هاي جنگي (ــ جنگ) در ميان اعضاي نظام دولت ها. بر اساس نظريه ي نوواقع گرايي، ساختار نظام را نحوه ي قرار گرفتن يا آرايش يافتن دولت ها تعيين مي كند كه خود تابع چگونگي توزيع و توانايي هاي مادي در ميان آن هاست. زماني كه توانايي ها در دست يك دولت برتر متمركز باشد نظام را داراي ساختار تك قطبي مي خوانند. وقتي دو دولت توانايي هايي بيش تر از هر دولت ديگري داشته باشند نظام داراي ساختار دو قطبي است. سرانجام، هرگاه توانايي ها در ميان چندين ولت تقريباً برابر سرشكن شده باشد نظام داراي ساختار چند قطبي است.
نو واقع گرايان ساختار نظام-چگونگي موقعيت دولت ها نسبت به هم-را تعيين كننده ي الگوهاي تعامل آن ها مي دانند. با همه ي تفاوت هايي كه از نظر فرهنگ، حكومت و ديگر ويژگي هاي داخلي ميان دولت ها وجود دارد نو واقع گرايان انتظار دارند كه دولت هاي مختلف وقتي در داخل نظام در موقعيت مشابه قرار گيرند رفتاري شبيه يكديگر داشته باشند. اهميت قطب بندي در آن است كه چگونه موقعيت دولت ها را تعيين مي كند و اين نيز به نوبه ي خود بر آزادي آن ها براي تصميم گيري اثر مي گذارد. براي نمونه، دولت هايي كه در رأس ساختارهاي تك قطبي قرار داشته باشند براي توسل به نيروي نظامي مداخله در امور ديگران حتي از قوي ترين دولت هاي نظام هاي چند قطبي آزادي بيش تري دارند چرا كه هيچ رقيب قدرتمندي وجود ندارد كه بتواند جلوي اقدامات آن ها را بگيرد. برعكس، ساختارهاي چند قطبي به دولت هاي ضعيف تر بيش از ساختارهاي تك قطبي در عرصه ي سياست خارجي آزادي عمل مي دهند. اين دولت ها هنگام روبه رو شدن با فشارهايي كه دولت برخوردار از چيرگي براي تسليم شدن شان به آن ها وارد مي سازد به جاي رقصيدن به ساز آن دولت مي توانند در ميان چند قدرت بزرگ دست به مانور بزنند. و با برقرارساختن پيوندهايي با دولت هاي هم فكر خودشان اين فرصت را براي خود فراهم كنند كه تهديدهاي بالقوه را دور سازند. بدين ترتيب موقعيت يك دولت آسيب پذير در دل نظام بين الملل تعيين مي كند كه آيا آن دولت با تسليم شدن در برابر منبع فشارهاي خارجي با آن ها فشارها كنار مي آيد يا وزنه ي تعادلي در برابر آن ايجاد مي كند در يك كلام، قطب بندي نظام با تأثيرگذاشتن بر آزادي تصميم گيري هر دو دسته دولت هاي قوي و ضعيف، محاسبات مربوط به انتخاب سياست خارجي را رقم مي زند.
با اين كه قطب بندي با توزيع نسبي توانايي ها در ميان دولت ها ارتباط دارد ولي اصطلاح قطبي شدن گوياي آن است كه دولت ها تا چه حد در قالب ائتلاف ها يا اردوگاه هاي متعارض گرد هم آمده اند. هرچه جدايي اين گروه بندي از هم بيش تر و پيوندهاي اتحادي درون آن ها محكم تر باشد نظام دولت هاي قطبي تر خواهد بود. به ديگر سخن، نظام هايي كه سطح قطبي شدن شان پايين باشد داراي گروه بندي هاي جداگانه اي از دولت ها هستند ولي اين گروه ها معمولاً با يكديگر از نظر اعضا همپوشي دارند. به همين ترتيب، نظام هايي كه سطح قطبي شدن شان بالا باشد در برگيرنده ي دو اردوگاه منسجم و رقيبي هستند كه هيچ گونه همپوشي با هم ندارند.
براي نشان دادن تفاوت ميان قطب بندي و قطبي شدن مثال هاي تاريخي متعددي مي توان زد. در دوره اي كه از كنگره ي وين در 1815 تا آغاز جنگ جهاني اول در 1914 را در بر مي گيرد نظام بين الملل ساختاري چند قطبي داشت و اتريش-مجارستان، فرانسه، پروس/ آلمان، انگلستان، روسيه و ايتاليا (از 1860) همگي جزو قدرت هاي بزرگ اروپا به شمار مي رفتند. برخلاف نيمه نخست اين دوره كه طي آن قدرت هاي بزرگ زير چتر اتفاق اروپا با يكديگر همكاري چندجانبه (ـــ چندجانبه گرايي) داشتند در نيمه ي دوم آن، نظام هر چه قطبي تر باشد و اتفاق مثلث متشكل از فرانسه، انگلستان و روسيه در نهايت رودرروي اتحاد مثلث مركب از اتريش-مجارستان، آلمان و ايتاليا قرار گرفت: همان گونه كه اين مثال نشان مي دهد قطب بندي و قطبي شدن دو پديده ي مستقل از هم اند. اعظاي يك نظام چند قطبي مي توانند هماهنگ با يكديگر عمل كنند يا به اردوگاه هاي رقيب تقسيم شوند.
نظام هاي دو قطبي هم از نظر درجه ي قطبي شدن مي توانند با هم تفاوت داشته باشند. در سراسر دوران جنگ سرد، اتحاد شوروي و ايالات متحده قدرت هاي مسلط بر جهان بودند. بلافاصله پس از جنگ جهاني دوم، هم مسكو و هم واشينگتن براي تحكيم موضع برتر خود دست به تشكيل اتحاديه هاي نظامي زدند. اين اتحاديه ها نه تنها ائتلاف هايي انعطاف پذير متشكل از اعضاي تقريباً برابر نبودند بلكه گروه هايي از قدرت هاي درجه دو بودند كه گرد يكي از دو ابرقدرت تشكيل شده بود. اما اين اردوگاه هاي متوازن انعطاف ناپذير در گذر زمان شروع به سست شدن كردند. در دهه ي 1960 جدايي ميان چين و شوروي و خارج شدن فرانسه از ساختار نظامي يكپارچه ي سازمان پيمان آتلانتيك شمالي(ناتو) آشكار مي ساخت كه با اين كه ساختار نظام دولت ها همچنان دو قطبي مانده ولي سطح قطبي شدن نظام روبه كاهش گذاشته است.
آيا توزيع توانايي ها يا قطبي شدن اتحادها بر آغاز شدن، بزرگي يا شدت جنگ ميان دولت ها تأثير دارد؟ يكي از مكاتب فكري تأكيد دارد كه جهاني كه گرد دو كانون قدرت رقيبي قطبي شده باشد، كه هر يك از آن ها به مراتب قوي تر از حلقه ي بعدي دولت ها باشد، جهان باثباتي خواهد بود زيرا خطر بالاگرفتن هر اختلاف تا سطح يك جنگ فاجعه بار، رهبران دو اردوگاه را وا مي دارد تا هنگام سرو كار داشتن با هم احتياط به خرج دهند و اقدامات متحدان زيردست خود را نيز محدود سازند. برعكس، مكتب فكري ديگري عقيده دارد كه نظام چند قطبي سيال باثبات خواهد بود زيرا دولت هايي كه بر سر يك موضوع دشمن هم هستند ممكن است در موضوعي ديگر متحد هم باشند و همين از انعطاف ناپذيري ستيزها مي كاهد. مكتب نخست در پاسخ مي گويد كه نظام چند قطبي به دليل سرشت ابهام آميزش به واسطه ي محاسبات نادرست جنگ را ترويج مي كند. مكتب دوم هم در پاسخ مي گويد نظام دوقطبي به دليل انعطاف ناپذيري و فقدان ملايمت به مبارزه بر سر برتري مي كشد.
بررسي هاي متعددي براي مشخص ساختن اين مسئله صورت گرفته است كه شواهد تجربي مؤيد كدام يك از اين دو استدلال است، آيا قطب بندي با جنگ ارتباط دارد يا قطبي شدن؟ با توجه به اين كه دوره هاي تك قطبي در تاريخ دوران نو نادر است بيش تر پژوهش ها روي اين مسئله متمركز شده است كه آيا نظام دو قطبي بيش تر مستعد جنگ است يا نظام چند قطبي، يافته هاي اين بررسي ها همواره به نتايج واحدي ختم نمي شود كه شايد علت آن متفاوت بودن شيوه هايي باشد كه پژوهشگران براي سنجش قطب بندي و قطبي شدن به كار گرفته اند. با اين حال، دو الگوي كلي به چشم مي خورد. نخست، توزيع توانايي هاي مادي در درون نظام دولت ها ربطي به درگرفتن جنگ ندارد؛ ولي در صورت وقوع درگيري نظامي بر بزرگي جنگ تأثير دارد. در همه ي انواع قطب بندي ها جنگ رخ مي دهد ولي معمولاً نظام هاي چند قطبي شاهد جنگ هاي بزرگ تر و شديدتري هستند.
دوم، گرچه قطب بندي هاي متفاوت احتمال وقوع جنگ را بالا يا پايين نمي برد ولي قطبي شدن اتحادها بر احتمال وقوع جنگ مي افزايد زيرا انعطاف ناپذيري ساختاري ناشي از قطبي شدن، از فرصت هاي موجود براي طيف وسيعي از تعاملات چند وجهي ميان دولت ها مي كاهد و بدين ترتيب احتمال بروز شكاف هايي در دل اتحادها را ضعيف مي كند. بروز چنين شكاف هايي احتمال وقوع جنگ را پايين مي آورد زيرا آن ها كه بر سر يك مسئله در برابر هم قرار داشته باشند. آن ها دشمناني سازش ناپذير نيستند كه اسير نوعي مبارزه بي پاياني با حاصل جمع صفر باشند. برعكس، در محيطي بين المللي كه شكاف هايي همپوش در آن وجود داشته باشد رقبا منافع مشترك چنداني ندارند و به همين دليل دل مشغول مسائلي مي شوند كه بر سرشان اختلاف دارند. در اين شرايط اختلاف نظرهاي كوچك به آزمون هاي بزرگ اراده تبديل مي شود كه طرفين شهرت و اعتبار خود را در گرو پيروزي در آن ها مي بينند.
به طور خلاصه، قطب بندي هاي مختلف بر آزادي عمل دولت ها در عرصه ي سياست خارجي تأثير مي گذارد ولي مشخص نشده است كه احتمال وقوع جنگ را تقويت يا تضعيف مي كنند. نظام هاي قطبي شده مستعد بروز جنگ هستند و اگر در ساختاري چند قطبي اتحادها قطبي شوند جنگي كه در نتيجه وقوع خواهد يافت بزرگ و شديد خواهد بود. صلح در شرايطي بهتر از همه حفظ خواهد شد كه ساختار اتحادها از انعطاف پذيري متوسطي برخوردار باشد.
ـــ اتحاد؛ دوقطبي بودن؛ قدرت هاي بزرگ؛ نظام بين الملل؛ نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي؛ نظريه ي جابه جايي قدرت
-1998 Geller,D.S.and Singer,'J.D.Nations At War:A Scientific Study of International Conflict,Cambridge:Cambridge University Press.
-1994 Kegley,C.W.and Raymond,G.A Multipolar Peace?Great-Power Politics in the Twenty-first Century,New York:St.Martins Press.
-1985 Sabrosky,A.N.(ed) Polarity and War:The Changing Structure of International Conflict,Boulder:Westview.
-1993 Vasquez,J.A.The War Puzzle,Cambridge:Cambridge University Press.
-1979 Waltz,K.Theory of International Politics,Reading Addison-Wesley.
گريگوري ريموند
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
نو واقع گرايان ساختار نظام-چگونگي موقعيت دولت ها نسبت به هم-را تعيين كننده ي الگوهاي تعامل آن ها مي دانند. با همه ي تفاوت هايي كه از نظر فرهنگ، حكومت و ديگر ويژگي هاي داخلي ميان دولت ها وجود دارد نو واقع گرايان انتظار دارند كه دولت هاي مختلف وقتي در داخل نظام در موقعيت مشابه قرار گيرند رفتاري شبيه يكديگر داشته باشند. اهميت قطب بندي در آن است كه چگونه موقعيت دولت ها را تعيين مي كند و اين نيز به نوبه ي خود بر آزادي آن ها براي تصميم گيري اثر مي گذارد. براي نمونه، دولت هايي كه در رأس ساختارهاي تك قطبي قرار داشته باشند براي توسل به نيروي نظامي مداخله در امور ديگران حتي از قوي ترين دولت هاي نظام هاي چند قطبي آزادي بيش تري دارند چرا كه هيچ رقيب قدرتمندي وجود ندارد كه بتواند جلوي اقدامات آن ها را بگيرد. برعكس، ساختارهاي چند قطبي به دولت هاي ضعيف تر بيش از ساختارهاي تك قطبي در عرصه ي سياست خارجي آزادي عمل مي دهند. اين دولت ها هنگام روبه رو شدن با فشارهايي كه دولت برخوردار از چيرگي براي تسليم شدن شان به آن ها وارد مي سازد به جاي رقصيدن به ساز آن دولت مي توانند در ميان چند قدرت بزرگ دست به مانور بزنند. و با برقرارساختن پيوندهايي با دولت هاي هم فكر خودشان اين فرصت را براي خود فراهم كنند كه تهديدهاي بالقوه را دور سازند. بدين ترتيب موقعيت يك دولت آسيب پذير در دل نظام بين الملل تعيين مي كند كه آيا آن دولت با تسليم شدن در برابر منبع فشارهاي خارجي با آن ها فشارها كنار مي آيد يا وزنه ي تعادلي در برابر آن ايجاد مي كند در يك كلام، قطب بندي نظام با تأثيرگذاشتن بر آزادي تصميم گيري هر دو دسته دولت هاي قوي و ضعيف، محاسبات مربوط به انتخاب سياست خارجي را رقم مي زند.
با اين كه قطب بندي با توزيع نسبي توانايي ها در ميان دولت ها ارتباط دارد ولي اصطلاح قطبي شدن گوياي آن است كه دولت ها تا چه حد در قالب ائتلاف ها يا اردوگاه هاي متعارض گرد هم آمده اند. هرچه جدايي اين گروه بندي از هم بيش تر و پيوندهاي اتحادي درون آن ها محكم تر باشد نظام دولت هاي قطبي تر خواهد بود. به ديگر سخن، نظام هايي كه سطح قطبي شدن شان پايين باشد داراي گروه بندي هاي جداگانه اي از دولت ها هستند ولي اين گروه ها معمولاً با يكديگر از نظر اعضا همپوشي دارند. به همين ترتيب، نظام هايي كه سطح قطبي شدن شان بالا باشد در برگيرنده ي دو اردوگاه منسجم و رقيبي هستند كه هيچ گونه همپوشي با هم ندارند.
براي نشان دادن تفاوت ميان قطب بندي و قطبي شدن مثال هاي تاريخي متعددي مي توان زد. در دوره اي كه از كنگره ي وين در 1815 تا آغاز جنگ جهاني اول در 1914 را در بر مي گيرد نظام بين الملل ساختاري چند قطبي داشت و اتريش-مجارستان، فرانسه، پروس/ آلمان، انگلستان، روسيه و ايتاليا (از 1860) همگي جزو قدرت هاي بزرگ اروپا به شمار مي رفتند. برخلاف نيمه نخست اين دوره كه طي آن قدرت هاي بزرگ زير چتر اتفاق اروپا با يكديگر همكاري چندجانبه (ـــ چندجانبه گرايي) داشتند در نيمه ي دوم آن، نظام هر چه قطبي تر باشد و اتفاق مثلث متشكل از فرانسه، انگلستان و روسيه در نهايت رودرروي اتحاد مثلث مركب از اتريش-مجارستان، آلمان و ايتاليا قرار گرفت: همان گونه كه اين مثال نشان مي دهد قطب بندي و قطبي شدن دو پديده ي مستقل از هم اند. اعظاي يك نظام چند قطبي مي توانند هماهنگ با يكديگر عمل كنند يا به اردوگاه هاي رقيب تقسيم شوند.
نظام هاي دو قطبي هم از نظر درجه ي قطبي شدن مي توانند با هم تفاوت داشته باشند. در سراسر دوران جنگ سرد، اتحاد شوروي و ايالات متحده قدرت هاي مسلط بر جهان بودند. بلافاصله پس از جنگ جهاني دوم، هم مسكو و هم واشينگتن براي تحكيم موضع برتر خود دست به تشكيل اتحاديه هاي نظامي زدند. اين اتحاديه ها نه تنها ائتلاف هايي انعطاف پذير متشكل از اعضاي تقريباً برابر نبودند بلكه گروه هايي از قدرت هاي درجه دو بودند كه گرد يكي از دو ابرقدرت تشكيل شده بود. اما اين اردوگاه هاي متوازن انعطاف ناپذير در گذر زمان شروع به سست شدن كردند. در دهه ي 1960 جدايي ميان چين و شوروي و خارج شدن فرانسه از ساختار نظامي يكپارچه ي سازمان پيمان آتلانتيك شمالي(ناتو) آشكار مي ساخت كه با اين كه ساختار نظام دولت ها همچنان دو قطبي مانده ولي سطح قطبي شدن نظام روبه كاهش گذاشته است.
آيا توزيع توانايي ها يا قطبي شدن اتحادها بر آغاز شدن، بزرگي يا شدت جنگ ميان دولت ها تأثير دارد؟ يكي از مكاتب فكري تأكيد دارد كه جهاني كه گرد دو كانون قدرت رقيبي قطبي شده باشد، كه هر يك از آن ها به مراتب قوي تر از حلقه ي بعدي دولت ها باشد، جهان باثباتي خواهد بود زيرا خطر بالاگرفتن هر اختلاف تا سطح يك جنگ فاجعه بار، رهبران دو اردوگاه را وا مي دارد تا هنگام سرو كار داشتن با هم احتياط به خرج دهند و اقدامات متحدان زيردست خود را نيز محدود سازند. برعكس، مكتب فكري ديگري عقيده دارد كه نظام چند قطبي سيال باثبات خواهد بود زيرا دولت هايي كه بر سر يك موضوع دشمن هم هستند ممكن است در موضوعي ديگر متحد هم باشند و همين از انعطاف ناپذيري ستيزها مي كاهد. مكتب نخست در پاسخ مي گويد كه نظام چند قطبي به دليل سرشت ابهام آميزش به واسطه ي محاسبات نادرست جنگ را ترويج مي كند. مكتب دوم هم در پاسخ مي گويد نظام دوقطبي به دليل انعطاف ناپذيري و فقدان ملايمت به مبارزه بر سر برتري مي كشد.
بررسي هاي متعددي براي مشخص ساختن اين مسئله صورت گرفته است كه شواهد تجربي مؤيد كدام يك از اين دو استدلال است، آيا قطب بندي با جنگ ارتباط دارد يا قطبي شدن؟ با توجه به اين كه دوره هاي تك قطبي در تاريخ دوران نو نادر است بيش تر پژوهش ها روي اين مسئله متمركز شده است كه آيا نظام دو قطبي بيش تر مستعد جنگ است يا نظام چند قطبي، يافته هاي اين بررسي ها همواره به نتايج واحدي ختم نمي شود كه شايد علت آن متفاوت بودن شيوه هايي باشد كه پژوهشگران براي سنجش قطب بندي و قطبي شدن به كار گرفته اند. با اين حال، دو الگوي كلي به چشم مي خورد. نخست، توزيع توانايي هاي مادي در درون نظام دولت ها ربطي به درگرفتن جنگ ندارد؛ ولي در صورت وقوع درگيري نظامي بر بزرگي جنگ تأثير دارد. در همه ي انواع قطب بندي ها جنگ رخ مي دهد ولي معمولاً نظام هاي چند قطبي شاهد جنگ هاي بزرگ تر و شديدتري هستند.
دوم، گرچه قطب بندي هاي متفاوت احتمال وقوع جنگ را بالا يا پايين نمي برد ولي قطبي شدن اتحادها بر احتمال وقوع جنگ مي افزايد زيرا انعطاف ناپذيري ساختاري ناشي از قطبي شدن، از فرصت هاي موجود براي طيف وسيعي از تعاملات چند وجهي ميان دولت ها مي كاهد و بدين ترتيب احتمال بروز شكاف هايي در دل اتحادها را ضعيف مي كند. بروز چنين شكاف هايي احتمال وقوع جنگ را پايين مي آورد زيرا آن ها كه بر سر يك مسئله در برابر هم قرار داشته باشند. آن ها دشمناني سازش ناپذير نيستند كه اسير نوعي مبارزه بي پاياني با حاصل جمع صفر باشند. برعكس، در محيطي بين المللي كه شكاف هايي همپوش در آن وجود داشته باشد رقبا منافع مشترك چنداني ندارند و به همين دليل دل مشغول مسائلي مي شوند كه بر سرشان اختلاف دارند. در اين شرايط اختلاف نظرهاي كوچك به آزمون هاي بزرگ اراده تبديل مي شود كه طرفين شهرت و اعتبار خود را در گرو پيروزي در آن ها مي بينند.
به طور خلاصه، قطب بندي هاي مختلف بر آزادي عمل دولت ها در عرصه ي سياست خارجي تأثير مي گذارد ولي مشخص نشده است كه احتمال وقوع جنگ را تقويت يا تضعيف مي كنند. نظام هاي قطبي شده مستعد بروز جنگ هستند و اگر در ساختاري چند قطبي اتحادها قطبي شوند جنگي كه در نتيجه وقوع خواهد يافت بزرگ و شديد خواهد بود. صلح در شرايطي بهتر از همه حفظ خواهد شد كه ساختار اتحادها از انعطاف پذيري متوسطي برخوردار باشد.
ـــ اتحاد؛ دوقطبي بودن؛ قدرت هاي بزرگ؛ نظام بين الملل؛ نظريه ي ثبات مبتني بر چيرگي؛ نظريه ي جابه جايي قدرت
خواندني هاي پيشنهادي
-1997 Jervis,R.System Effects:Complexity in Political and Social Life.Princeton,NJ:Princeton University Press.-1998 Geller,D.S.and Singer,'J.D.Nations At War:A Scientific Study of International Conflict,Cambridge:Cambridge University Press.
-1994 Kegley,C.W.and Raymond,G.A Multipolar Peace?Great-Power Politics in the Twenty-first Century,New York:St.Martins Press.
-1985 Sabrosky,A.N.(ed) Polarity and War:The Changing Structure of International Conflict,Boulder:Westview.
-1993 Vasquez,J.A.The War Puzzle,Cambridge:Cambridge University Press.
-1979 Waltz,K.Theory of International Politics,Reading Addison-Wesley.
گريگوري ريموند
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}